سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟!
جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!
ÇãÊíÇÒ : | äÊíÌå : |
چهار شمع به آهستگی میسوختند، در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش میرسید.
شمع اول گفت: "من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمیتواند شعله مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی میمیرم......."
ÇãÊíÇÒ : | äÊíÌå : |
" جان بلانکارد " از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ.
ÇãÊíÇÒ : | äÊíÌå : |
Çíä äÙÑ ÊæÓØ [Comment_Author] ÏÑ ÊÇÑíÎ [Comment_Date] æ [Comment_Time] ÏÞíÞå ÇÑÓÇá ÔÏå ÇÓÊ | |||
[Comment_Gavator] |
[Comment_Content] |